مهدیسامهدیسا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

نفس مامان و بابا مهدیسا

جاروبرقی من

نفس من از الان خونه تمیز کن شدی؟هرچی رو زمین میبینی میخوری!امروز گلاب به روی خاله ها نخ پشتی و یه تیکه کاغذ رو تو پی پی سرکار رویت کردم!!! میگم یه وقت رو دروایستی نکنی اگه سیر نشدی مقوا و یه کلاف کاموای اضافه تو خونه هست هاااااا 
27 بهمن 1392

نی نی شویی...

مجازاتت کردممم مادرررر دخملی که زود به زود خودشو لباساشو کثیف میکنه این بلا سرش میادددددددد.... ...
21 بهمن 1392

داری بزرگ میشی...

ماشالله دیگه داری دیوار راست رو میری بالا امروز از پشتی گرفتی و بالا رفتی و تالاپی خوردی زمین.عیبی نداره مادر بزرگ میشی یادت میره دو یا سه روزه وقتی چهاردست و پا میری خودت بعدش میشینی و مامان با هر حرکت تو ذوق مرگ میشه مامانی کم کم عروسی دایی داره میاد و بعدش هم خونه تکونی و بعدش دیگه نه ماه تموم میشه و کم کم باید برم سر کار نمیدونی مامانی از الان استرس گرفتم چطوری تنهات بذارمممممم ...
16 بهمن 1392

چهار دست و پا رفتنت مبارک نفس

عزیزم امروز شگفت زده ام کردی ... دقت کردم دیدم بدون افتادن داری چهاردست و پا گام برمیداری! فنج من آخه همه نی نی ها اول سینه خیز میرن ماشالله شما هولی دیگه! فدات بشم که اونقدر ریزی که انگار نخود داره قل می خوره تو خونه
12 بهمن 1392

غذا خوردنت

غذا خوردنت هم معضلی شده مامان شیر که با قطره چکون می خوری غذا رو هم که با کلی اطفار بهت میدم.آخر عمری دلقکمون کردی رفت موقع غذا خوردن خیلی بانمک میشی مستنداتش هم تو ادامه مطلب گذاشتم که بعدا منکر نشی... راستی جدیدا بابا بابا میکنی؟خوب پس بده همونم بشوردت!!! ...
8 بهمن 1392

قراره عروس بشی

چند روز دیگه یعنی 25 بهمن عروسی دایی رسوله حیفم اومد عکس لباست رو نذارم ادامه مطلب خاله ها... ...
29 دی 1392

ادامه ماجرا...

نخود مامانی مورچه کوچولو فنج من خیلی زود غلت زدی وقتی سه ماه و نیم بودی آخر شش ماه بدون کمک میشستی چند روز پیش هم که تازه یاد گرفتی و میگی ماما و سوزنت که گیر میکنه ول کن نیستی و ٢٧ دی ماه یعنی دیروز هم که بعد از کلی اسهال و تب مروارید هات بیرون زدن و مامان بابا کلی ذوق مرگ شدن روروئک رو که بابابزرگ برات خریده هی اینور و اونور میکشی اما یکم ترسو تشریف داری و هنوز میترسی دستات رو حرکت بدی تا بتونی چهاردست و پا بری جلو
28 دی 1392