مهدیسامهدیسا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

نفس مامان و بابا مهدیسا

یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش...می سپارم به تو از دست حسود چمنش

دختر نازم دوم تیر 92 شب ولادت امام زمان پا به دنیا گذاشت و به دنیای من و باباش رنگ و بوی تازه ای داد.

با اجازه اش نوشتن تو دفتر خاطراتش رو من شروع میکنم...

یک سال گذشت...

سلام مامانی من بعد از یه وقفه طولانی واسه آپدیت اومدم انگار همین دیروز بود که زمینی شدی فرشته کوچولوی من دو تا تولد گرفتم برات و حسابی کادو گیرت اومد تا حالا هفت تا دندون دراوردی چهارتا بابا و سه تا پایین راه رفتن رو از یک هفته قبل از تولدت شروع کردی اولش از کفش می ترسیدی اما الان کفش هاتو میزنی زیر بغلت که ببرمت دد کلماتی که می گی:دد نی نی جو جو جی جی می می نوم نوم (خوردنی )نه گیلی گیلی(قلقلک) البته خیلی چیزهای دیگه می گی ولی فعلا فقط اینا رو با منظور میگی کارهایی که می کنی دل همه رو می بره تلفن رو هر جا ببینی برمیداری راه میری و الو میکنی کنترل رو سمت تلویزیون میگیری و مثلا میخوای بزنی یه کانال دیگه با صدای...
17 مرداد 1393

مروارید سوم

جیگمل مامان ده ماهگیت مبارک  بالاخره مروارید سومی هم خودی نشون داد خدا روشکر جدیدا دایی میگی البته معنیش رو نمیدونی  ماشاله از همه چی میگیری و بلند میشی دیگه غذاخور شدی و یکم راحت تر شدم نمیدونی وقتی از سرکار برمیگردم و می پری بغلم چقدر کیف میکنم ولی چشمت ترسیده و بعد از اون دیگه ازم جدا نمیشی صبح ها اگه بیدار باشی پشت سرم گریه میکنی و من فکرم پیش تو میمونه اما بزرگ میشی یادت میره مادرررر
5 ارديبهشت 1393

بهار...

بهارم سلام دیروز خاله زهرا یادم انداخت که خیلی وقته به وبلاگت سر نزدم البته تو بهتر از هر کسی میدونی که آمد به سرم از آنچه میترسیدم و یه هفته ای هست میرم سر کار خدا رو شکر دخمل خوبی بودی چند تا عکس میذارم که مربوط به این ایامه...   مسافرت به دزفول(خونه دایی عبدالرضا)   ...
22 فروردين 1393

اولین عید و نه ماهگیت

جیگرمممممممم سلامممممممم اول از همه نه ماهت تموم شد...خداروشکر اولین عیدت هم رسید عیدت مبارک گل من.امسال اولین سالیه که خانواده مون واقعا معنی دیگه ای داشت (البته پارسال هم بودی ها ولی علنی نبودی!) چند روزه هی اگه اگه میگی خب مامان اگه چی؟؟!!!چرا از الان اینقدر شرط و شروط میذاری!!! الان هم اومدی چسبیدی به لب تاب و نمیذاری رشته افکارم رو درست و حسابی به دست بگیرمممممم ای بابا ول کن دیگههههههههههههههههههههههه کچلم کردییییییییییییییییییییییییییییییی!
3 فروردين 1393

فعالیت های جدید

جیگر مامانی به قول بابا قلفونت بلم نمیدونی چقدر استرس گرفتم چون دیگه نزدیک جدایمونه قول میدم جبران کنم و زیاد حس نکنی "کارمندزاده"ای! ازکارهای جدیدت بگم که بای بای رو کما بیش یاد گرفتی.دست دسی میکنی اما خیلی قابل توجه نیست(باید تمرین کنی) دنبال مامان جونی که چادر سرشه گریه میکنی(یعنی خانم خانمها ددری شدی)و میدونی من با مانتو میرم بیرون چون وقتی چادر سر میکنم بغلم نمیای آبمیوه رو با نی میخوری هنوز فقط از مامانی میگیری و بلند میشی(میترسی از بقیه چیزها بگیری و بلند شی چون میدونی نگهت نمیدارن) دایره لغاتت داره گسترده میشه دددد ماما بابابابابا گا گا گا گا و دیثثثثث خلاصه با اینکارات عاشقمون کردی رفت... ...
25 اسفند 1392

عکس های تو از دیروز تا امروز...

هفت ماهگیت مبارک گل من مامانی چرا دیگه ماما نمیگی؟ترسیدی من از ذوق بمیرم ؟!!!!بزنم اون دو تا دندونت بریزه تو حلقت؟ههههههه مهدیسای من مامانی اونقدر هم بیکار ننشسته چند تا از عکسهات رو که خودم خیلی دوست دارم به مناسبت هفت ماهگیت میذارم تو ادامه مطلب تا ببینی... ...
11 اسفند 1392

رویداد های اخیر...

حنابندون دایی رسول و رانندگی شما دو روز پیش خاله فاطمه و آیسان جونی مهمونمون بودن که خیلی خوش گذشت ایستادن شما برای چند ثانیه بدون کمک(با کمک که دیگه ماشالله استاد شدی) و رونمایی از دندان شما بعد از دو ماه...     ...
11 اسفند 1392

چوب خط

قرفونت بلم مامان میدونی چوب خط چیه؟هشت تا چوب خط رو دیفال دلم برات کشیدم یعنی هشت ماهه شدی عسیسم فقط یه ماه دیگه میتونم تمام وقت در خدمتت باشم راستی مامان میدونی چقدر خوش قدمی؟یادم رفت بهت بگم وقتی به دنیا اومدی بخشنامه اومد که متولدین یک تیر به بعد ماماناشون سه ماه بیشتر پیششون میمونن تو هم که دو تیری بودی.پاقدم شما دایی رسول زن گرفت وسوم اینکه تاریخ برگشتم خورد ١/١/٩٣ که چهار روز اولش هم تعطیلات عید نوروزه و ماه اول هم اداره زیاد خبری نیست و من میتونم واست مرخصی بگیرم و الان تنها استرسم اینه که تو رو کی وچطور می خواد نگه داره آخه مامان خیلی لوسی خیلی هم نکات ریز داری که مامانی فقط میدونه مثلا نمیذاری من رو زمین پوشکت کنم و...
2 اسفند 1392